علی کریمی پاشاکی، روزنامه نگار اصلاح طلب / یکی از مباحث کشورهای در حال توسعه، جدایی است که پیرامون تقدم و تاخر جنبه های گوناگون توسعه وجود دارد. این مقوله درمیان اندیشمندان ایرانی از گذشته تا به امروز نیز با شدت و ضعف موضوع بحث و گفت و شنود های بسیاری بوده است. محور اصلی درگیری، پیرامون تقدم توسعه ی سیاسی بر توسعه ی اقتصادی یا بالعکس بوده است.
تفکر انقلابیون ـ تغییر دولت ها
پیش از انقلاب ۱۳۵۷، تفکری میان انقلابیون حاکم بود که مختص به ایران هم نبود و در سایر کشورها نیز وجود داشته است بر اساس این تفکر، تصور می شود که اگر یک گروه کوچک انقلابی و فرهیخته، نظام سیاسی رژیم گذشته را که فاسد بود، سرنگون کند و آنگاه خود قدرت را به دست بگیرند، همه چیز دگرگون خواهد شد. یعنی از طریق تصرف دستگاه دولت، می توان بهترین برنامه ها را به اجرا گذاشت. اما تجربه انقلاب هایی که در چند دهه اخیر در کشورهای مختلف پیروز شدند، نشان داد که این تصور نادرست است و در واقع تغییرات بنیادی اجتماعی با تغییر دولت ممکن نمی شود. تصور اصل بودن تصاحب قدرت در واقعیت امتحان خود را پس داده است.
تفکر روشنفکران ـ تغییرات فرهنگی
در فرآیندی دیگر عده ای دیگر از متفکران به سمت دیگری سوق یافتند که هر گونه تغییر و اقعی مستلزم ایجاد تغییرات فرهنگی است و تا هنگامی که جامعه از نظر فرهنگی آماده نشود و مردم وجدان اجتماعی بیدار لازم را پیدا نکنند، توسعه ی سیاسی و اقتصادی ممکن نخواهد بود. اگر بینش حاکم بر انقلابیون دهه های گذشته افراطی باشد (تغییر دولت محض) بینش دوم (تغییرات فرهنگی محض) نیز نوعی تفریط تفریط است.
جامعه، دولت، فرهنگ، سیاست و اقتصاد و تاثیرات متوازن
اگر انقلابیون دهه های گذشته یکسره به دولت چشم داشتند و فکر می کردند با تغییر آن، جامعه نیز دستخوش تغییر خواهد شد، برخی اندیشمندان فعلی نیز یکسره بر جامعه نظر دارند و از قدرت دولت غافل شده اند. اساسا جامعه و دولت با توسعه ی سیاسی و توسعه فرهنگی و توسعه اقتصادی رابطه «اندرکنشی » دارند که باید توامان مورد توجه باشند. اگر در دوره هایی در یک جامعه تحول فرهنگی اتفاق افتاده باشد. اما متناسب با آن قدرت سیاسی و قدرت اقتصادی اصلاح نشود، دیگر نمی توان باز بر این نکته پای فشرد که ابتدا باید تغییرات فرهنگی رخ دهد. برای مثال، در دهه های گذشته در ایران، به دلیل گسترش نظام ارتباطات و فعالیت های روشنفکرانه، قاطبه ی ملت ایران در پروسه های مختلف به ضرورت وجود فضای سیاسی ۱۳۷۶، اقتصادی ۱۳۸۴ و سیاسی ـ اقتصادی و فرهنگی (۱۳۹۲- ۱۳۹۶) در ایران پرداختند و در آن پروسه ها در انتخابات علاقه خویش را از طریق انتخاب کسانی که شعارهای توسعه سیاسی، اقتصادی و … دارند، نشان داده اند. اما متناسب با این خواست سیستم سیاسی، اقتصادی و فرهنگی متحول نشد، در چنین شرایطی اصولا دامنه ی چندان گسترده ای هم برای فعالیت فرهنگی، سیاسی و اقتصاد در سطح جامعه باقی نمی ماند. بنابراین امکان ایجاد نوعی سرخوردگی یا عقب گرد در دل جامعه بوجود می آید.
علی ایحال، کسانی که بر این عقیده هستند که ساخت قدرت را یکسره باید نادیده گرفت و فقط به تحولات فرهنگی در جامعه چشم داشت و به توسعه فرهنگی دامن زد، به بیراهه می روند. چنین چیزی در عمل امکان پذیر نست. اینان ظاهرا مقوله فرهنگ را طوری تعریف می کنند که گویی این مقوله با اقتصاد، اجتماع و سیاست و هر چیز دیگری تفاوت ماهوی دارد. اصولا انسان در همه عرصه ها برگشت پذیر است، همانطور که یک اقتصاد پر رونق می تواند دچار رکود شود، همانطور هم شرایط اجتماعی می تواند اعتماد ملی را به عقل زایل کند: مثلا استقبال گسترده مردم آلمان از نظام توتالیتر آدولف هیتلر در دهه ی ۱۹۳۰ یا گرایش مردم ایتالیا به فاشیسم موسولینی و همچنین گرایش مردم ژاپن به میلیتاریسم قبل از جنگ دوم جهانی، گواه این است که همه چیز از جمله فرهنگ نیز به صورت خطی پیشرفت نمی کنند. پیش از ظهور فاشیسم، نازیسم و میلیتاریسم در کشورهای مذکور،آنان چندان ـ لحاظ فرهنگی از ملت های دیگر عقب تر نبودند. فرهنگ پدیده ایی نیست که اگر انسان به نقطه ای از توسعه ی آن رسید در همانجا بایستد. اساسا صاحب نظران معتقدند، تقدم دائمی یک بخش توسعه بر سایر بخش های توسعه صحیح به نظر نمی رسد. در مسائلی مانند «توسعه» بر یک جنبه نمی توان اصالت دائمی داد و سایر جنبه ها را روبنایی دانست.
چون توسعه امری همه جانبه است و وجوه فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی را توامان در بر می گیرد و باید در این سطوح همزمان کار شود. در غیر این صورت توسعه نامتوازن جامعه را به رستگاری نمی رساند و حتی آن را دچار بی ثباتی نیز خواهد کرد.
معتقدین به توسعه فرهنگی می گویند تا سنت های فرهنگی غالب و نهادینه شده ایی همچون پدر سالاری و مردم سالاری بر طرف نشود و تا از خرد ترین واحدهای اجتماعی (خانواده) تحول ایجاد نشود، نمی توان یک جامعه دمکراتیک داشت. در این زمینه خلط مبحثی وجود دارد، عقیده ی برخی متفکران پست مدرن در اروپا به طور بی ضابطه به کشورهای دیگر سرایت کرده است. یک متفکر غربی درجامعه خود آزادی هایی را وارد که برای یک فرد شرقی ممکن است حالت رویا داشته باشد . لذا در پی افشادی چهره ی زوایای پنهان جامعه می رود . مثلا صورتی از سلطه و هژمونی را در خانواده ( مانند پدر سالار ) کشف می کند و آن را به عنوان مساله جامعه ی خود مطرح می کند. در جامعه اشکال مختلف هژمونی وجود دارد و ملموس است تا هنگامی که این صور از بین نروند، نمی توان در داخل جامعه افراد را متقاعد کرد که با هر گونه هژمونی وسلطه مخالفت کنند.
ضمنا در این تحلیل ها نقش دولت در توسعه و خصوصا توسعه فرهنگی مورد غفلت قرار می گیرد. گویا این تحلیل گران ایرانی، دولت را کاملا مقابل جامعه قرار داده اند، در حالی که دولتی درمقابل جامعه قرار می گیرد که اقتدار گرا باشد باز این در حالی است که دولت در ایران، دولتی توسعه گرا است و دولت توسعه گرا می تواند به توسعه فرهنگی بسیار کمک کند.
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0