به مناسبت اول اردیبهشت

سعدی؛ شاعر زبان، زندگی و شادی نه اندرزگوی ملال‌آور کتاب‌های درسی!

سعدی، شاعر اعتدال و میانه‌روی است و از این رو در هنگامۀ گفتارهای رادیکال که زندگی را بر مردم تنگ کرده به سعدی بیشتر نیاز داریم
دوستی خُرده گرفته امروز به مناسبت اول اردیبهشت از سهراب سپهریِ هم‌روزگار یاد کرده‌اید اما اول اردیبهشت به عنوان روز سعدی هم نام گذاری شده و مگر سهراب به زبان سعدی نسروده و همچون سعدی اهل سفر و جهان‌گردی نبوده است؟ نکند چون مانند سپهری نقاشی نمی‌کرده او را ترجیح دادید اما مگر سعدی با قلم نقاشی نمی‌کرد؟!

بله، حق با آن دوست عزیز است اما همان استدلال دربارۀ سهراب اینجا هم قابل تکرار است که در سال‌های قبل به این بهانه نوشته‌ایم و در دست‌رس‌اند منتها باز به همان دلیل که به سهراب پرداختیم سعدی به طریق اولی جا دارد چون سعدی شاعر زندگی است و جدای آن سعدی به لحاظ فرم الگوست و زبان و ادبیات را می‌توان در سخن سعدی تفکیک کرد.  حتی می‌توانی برخی آموزه‌های آن را با دنیای مدرن منطبق ندانی ولی فرم زبانی سعدی بی‌نظیر است و لازمه نویسندگی و ترجمه خوب به زبان پارسی سعدی خوانی و سعدی‌دانی است.

او را باید دوباره بشناسیم؛ فراتر از آن چهرۀ صرفا ناصح که در کتاب‌های درسی مدارس ترسیم شده یا نکات کنکوری در شیوه قبلی که میان سعدی و بچه‌های ما فاصله انداخته و چه‌بسا بسیاری ندانند از بسیاری از شاعران دیگر زمینی‌تر و اجتماعی‌تر بوده است. هم او که سروده:

همه عمر بر ندارم سر از این خُمارِ مستی
  که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

این بیت را یک بار نخوانید. ۱۰ بار بخوانید و از بر باشید. چرا که به باور بسیاری در صدر ده‌ها و شاید صدها هزار شعر مشهور پارسی می‌نشیند و کیست که بتواند ادعا کند زیباتر از آن می‌تواند بسُراید یا از زبان و در دیوان دیگری هم‌سنگ آن سراغ داشته باشد؟ بی سبب نیست که دکتر شفیعی کدکنی به نقل از استاد بدیع الزمان فروزان فر تعبیر «شاعر مطلق» را برای سعدی به کار می‌برد.

جالب این که اول اردیبهشت سالروز درگذشت محمد اقبال لاهوری (شاعر و سیاست‌مدارپارسی‌گوی پاکستانی)، ملک‌الشعرای بهار (شاعر و سیاست‌مدار نام‌دار) و چنان که اشاره شد سهراب سپهری (شاعر و نقاش هم‌روزگار) نیز هست ولی هر سه – اقبال و بهار و سپهری- به زبانی شعر گفته و سروده‌اند که سعدی در برافراشتن بنای آن نقشی هم‌سنگ فردوسی داشته و شگفتا که اقبال هرگز به ایران نیامد و زبان سعدی او را بس بود.

سعدی بسیار اجتماعی بود و حتی اگر همۀ حکایت‌های او از سفرها و دیده‌ها و شنیده‌ها را واقعی ندانیم باز هم او بی‌گمان جهان‌گرد‌ترین و دنیا‌دیده‌ترین سخن‌دان و شاعر ایرانی است. در روزگار ما و در یمان شاعران و سخن سرایان تنها سهراب سپهری زیاد سفر می‌رفت آن هم تازه بیشتر برای نمایشگاه‌های نقاشی و در عالم شعر، خلوت‌نشین بود و سفرهای بیرونی او جلوۀ چندانی در شعر او نداشت. حال آن که سعدی، دیده و نادیده را به شعر درآورده است. خود می‌گوید:

  در اَقصای عالَم، بگشتم بسی
  به سر بُردم ایام، با هر کسی

 تمتّع به هر گوشه‌ای یافتم
  ز هر خرمنی خوشه‌ای یافتم

تمام هنر سعدی همین است: از هر خرمن، خوشه‌ای یافتن و عرضه کردن. نه مانند بسیاری دیگر یک خوشه یافته باشی و به مثابۀ خرمنی عرضه کنی که واقعیت، هزار‌پاره است و هر پاره نزد کسی است و باید گشت و باید دید.

سعدی، شاعر عشق است و عاشقی. عاشقانه‌های او نه عارفانه‌های سخت‌خوان است و نه اروتیک و تنانه می‌شود. او عشق را در زمین می‌جوید اگرچه از خط و ربط عارفان جدا نیست و در پی کمال است. اما به کار امروز هم می‌آید:

  هر کسی را نام معشوقی که هست
  می‌برد، معشوق ما را نام نیست

  “سرو” را با جمله زیبایی که هست
  پیش اندام تو هیچ اندام نیست

سرو، نماد شیراز است و سعدی شیرازی بارها از «سرو» شیراز یاد کرده و انگار تنها سخن نمی‌گوید و تابلوی زیبایی از سرو هم ترسیم می کند. پس، مثل سپهری نقاش هم هست!

سعدی؛ شاعر زبان، زندگی و شادی نه اندرزگوی ملال‌آور کتاب‌های درسی!

نثر او در زبان پارسی زبان معیار است. یعنی می‌توان به او استناد کرد و از این روست که وقتی از تعبیر «اولی‌تر» استفاده می‌کند ما نیز می‌توانیم و دیگر نادرست نیست چون «اولی‌تر» را پارسی می‌داند.

بخشی از مشکل کتاب‌ناخوانی مردم ما به خاطر پارسی‌ندانی شماری از کسانی است که مدعی‌اند کتاب می‌نویسند یا شماری از مترجمان که زبان بیگانه می‌دانند اما از عهدۀ خواندن و نوشتن پارسی به نیکی برنمی‌آیند. اینان اگر سعدی بخوانند هم به سود خودشان است و هم مخاطبان و همین جا توصیه می کنم در هر مرتبه‌ای از ترجمه هستند پای سخن دکتر رضوانی دهاقانی هم بنشینند که هم در قله زبان انگلیسی در ایران نشسته و هم شعر سعدی را با وزن وقافیه به انگلیسی برگردانده و اعطای گواهی را به سعدی خوانی منوط کرده است.

به لحاظ سیاسی هم سعدی، شاعر مهمی است و دریغا که با اهانت شریعتی به او به خاطر مراوده با هلاکو خان وجه سیاسی او ملکوک شده حال آن که شاعر «مصلحت» است و به کار امروز ما هم می اید  چون در روزگار ما میان عرف و شرع، منازعه‌ها درگرفته و به مصلحت، نیاز داریم خاصه که خود «مصلحت» در نهاد مربوطه و بعد از خروج نماد آن از سپهر سیاسی به محاق رفته اما آمو‌زه‌های سعدی کهنه نمی‌شود:   «با خصم قوی در نپیچد و بر ضعیف جور نکند که پنجه با غالب افکندن نه مصلحت است و دست، بر ضعیفان برپیچیدن نه مروّت.»

یا این سخن: «‌تا دفعِ مضرّتِ دشمن، به نعمت، توان کرد، خصومت، روا نباشد که خون از مال، شریف‌تر است و عرب گوید: السّیف، آخر الحیَل. یعنی مصاف، وقتی روا باشد که تدبیر دیگر نماند. به هزیمت، پشت دادن به که با شمشیر مُشت زدن».

سعدی، شاعر اعتدال و میانه‌روی است و از این رو در هنگامۀ گفتارهای رادیکال که زندگی را بر مردم تنگ و تلخ کرده به سعدی بیشتر نیاز داریم چون این با روحیه ایرانی سازگارتر است تا آنچه به نام انقلابی‌گری و گاه با هدف منافع شخصی و انحصار درقدرت از زبان عبوسان می‌شنویم و کاش در نشست‌ها کمی سعدی بخوانند تا تلطیف شوند و این قدر از برخورد و پلمب و گرفت و گیر و بستن و مرگ نگویند.  هر چه بیشتر در خفن و علن سعدی بخوانند از این حجم سخنان بی ربط با روح ایرانی هم کاسته خواهد شد.

جدای اینها سخن سعدی آرامش‌بخش است. خاصه این که بدانیم او در پرآشوب‌ترین روزگار تاریخ ایران که همۀ روزنه‌های امید بسته شده بود، می‌زیسته است. در عصر یورش و چیرگی مغولان. همچنین قبل از آن که انسان غربی سراغ انسان گرایی و اومانیسم برود سعدی از «آدمیت» گفته است:

  تن آدمی شریف است به جان آدمیت
   نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

باری, شعر سعدی هنوز تازه است و کاربردی اما در کتاب‌های درسی آن قدر پند و اندرز از او ارایه کرده‌اند که بچه‌های ما را از سعدی دور کرده‌اند. معلمین البته ناچارند از آموزش‌های رسمی اما هر گاه به سعدی رسیدند می توانند این ابیات را هم نقل کنند ولو در کتاب‌های درسی -که هر سال بر اساس تغییر سلیقه دولت‌ها تغییر می‌کند – نیامده باشد:

  به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار
  که برّ و بحر فراخ است و آدمی بسیار

و در ادامه:

  چه لازم است یکی شادمان و من غمگین
   یکی به خواب و من اندر خیال وی بیدار؟

یعنی طرف رفته و عین خیالش نیست و دارد از زندگی لذت می‌برد آن وقت تو داری غصه می‌خوری و زانوی غم بغل گرفته‌ای؟! دوست روان‌شناسی دارم که می‌گوید برای مراجعانی که از شکست عشقی دچار افسردگی شده یا روز و شب را با یاد محبوب یا محبوبۀ رفته و به قول خودشان بی‌وفا سر می‌کنند همین اشعار سعدی را می‌خوانم تا به خود بیایند و خیال نکنند دنیا تمام شده است.

همین بیت شاید خیلی‌ها را از افسردگی و شاید خودکشی نجات دهد چون واقعا «بر» و «بحر» فراخ است و «آدمی بسیار». یعنی قحطی که نیامده و همان یک نفر که بخت تو نبوده است. عزا نگیر، شاد باش و همین روحیۀ «خوش‌باشی» را به جامعه تزریق می‌کند منتها خیلی‌ها خیال می‌نند سعدی، واعظ بوده است.

شوخی نیست که مدرن ترین هنرمند دوران ما – عباس کیا‌رستمی- که کتاب خود را با این جمله « آرتور رمبو» شروع می‌کند که «باید مطلقاً مدرن بود» می‌رود سراغ سعدی و این شاعر درگذشته در ۷۰۰ سال قبل را مدرن می‌داند و مصراع‌هایی را انتخاب کرده که تحت‌الشعاع اشعار دیگر قرار داشته و شکوه‌شان کمتر دیده شده یا در یک قاب مستقل به تصویر کشیده نشده‌اند:

– همه از دست غیر ناله کنند، سعدی از دست خویشتن، فریاد.

یا همین یکی برای آرامش بخشی کافی است:

  سعدیِ شوریده! بی‌قرار، چرایی؟
  در پی چیزی که برقرار نمانَد؟

تو را به خدا بگویید در کدام رمان و کدام شعر جمله‌ای به این مدرنی خوانده‌اید:  چنان موافق طبع منی و در دل من، نشسته‌ای که گمان می‌رم در آغوشی… 
آموزه سعدی به کار امروز ما می‌آید:

   دفع غم دل، نمی‌توان کرد، الا به امید شادمانی…

   با این همه در وصف سعدی سخن خود او گویاتر است:

سعدیا! خوش تر از حدیث تو نیست

    تحفۀ روزگارِ اهلِ شناخت

    آفرین بر زبان شیرینت

    کاین همه شور در جهان انداخت