عباس عبدی

عادی‌سازی جنایت

    اخبار و تصاویری که هر روز از غزه مخابره می‌شود، فراتر از یک جنایت عادی و جنگی است. مضمون واقعی آن را باید در نحوه رفتار غرب در این ماجرا جست‌وجو کرد؛ چه‌بسا هزینه اصلی آن در آینده را نیز کشورهای غربی خواهند پرداخت. آنچه که درباره هولوکاست و با روایت مورخان غربی […]

 

 

اخبار و تصاویری که هر روز از غزه مخابره می‌شود، فراتر از یک جنایت عادی و جنگی است. مضمون واقعی آن را باید در نحوه رفتار غرب در این ماجرا جست‌وجو کرد؛ چه‌بسا هزینه اصلی آن در آینده را نیز کشورهای غربی خواهند پرداخت.

آنچه که درباره هولوکاست و با روایت مورخان غربی گفته می‌شود، فارغ از اینکه ابعاد آن چقدر باشد، حتی در کمترین ارقام قطعی نیز جنایتی انکارناپذیر بود؛ جنایتی که در آلمان و از سوی یکی از ستون‌های تمدن غرب علیه یهودیان روا داشته شد. ولی آن جنایت با آنچه که امروز در غزه می‌گذرد چند تفاوت فاحش دارد؛ اول اینکه آن جنایت اصالتاً فقط از سوی یک رژیم و کشور انجام می‌شد. درحالی‌که اکنون بخش اصلی کشورهای غربی مستقیم یا غیرمستقیم در این جنایت دخالت دارند؛ مستقیم با ارسال کمک نظامی و مالی و اطلاعاتی، و غیرمستقیم هم با حمایت رسانه‌ای و دیپلماتیک مسئولیت دارند.

تفاوت دیگر آشکار بودن جنایت در غزه در برابر ارتکاب پنهانی هولوکاست است. در واقع حتی هیتلر هم می‌کوشید که جنایت‌های خود را پنهان انجام دهد و زشتی و قباحت آن را درک می‌کرد، به همین دلیل ابعاد آن ماجرا فقط پس از پایان جنگ دوم روشن شد. درحالی‌که جنگ در غزه به‌طور مستقیم در حال نمایش است؛ این امری فراتر از جنایت و نسل‌کشی است.

این قبح‌زدایی از معنای جنایت است. این رفتار چند گام فراتر از اصل جنایت است. در واقع سکوت در برابر این اتفاقات، سکوت مصداقی نیست، بلکه سکوت مفهومی یا عبور کردن غرب از معنا و مفهوم جنایت است. این وضع گرفتار شدن در تله معیارهای دوگانه است. نمونه روشن آن تهدید دادستان دادگاه کیفری بین‌المللی از سوی آمریکایی‌ها است. تفاوت فاحش سوم صدور حکم علیه اسرائیل و شخص نتانیاهو و وزیر جنگ اوست.

این وضعیت به معنای آن است که شرایط جنگ غزه از مرحله سیاسی و اخلاقی عبور کرده و وارد مرحله حقوقی شده است. به عبارت دیگر جای بحث و مجادله و اما و اگر باقی نمی‌گذارد و در عین حال کشورهای غربی هنوز حاضر به انجام هیچ اقدام بازدارنده جدی‌ای علیه رژیم اسرائیل نشده‌اند.

روزی که ۱۱ سپتامبر رخ داد خیلی‌ها ناراحت شدند؛ هم به لحاظ ماهیت کار و اخلاق و هم به لحاظ تبعاتی که می‌توانست برای جهان داشته باشد. در نتیجه آن را اقدامی تروریستی دانستند. ولی هنگامی که گرد و خاک آن رخداد خوابید این پرسش جدی مطرح شد که آیا این اقدام ریشه در سیاست‌های منطقه‌ای ایالات متحده هم داشته است یا خیر؟

یکی از پاسخ‌های پرتکرار مواضع غرب در مورد فلسطین و اسرائیل بود. نقدی که کاملاً هم درست بوده. ریشه بخش مهمی از رادیکالیسم سیاسی در خاورمیانه در این سیاست‌های یکسویه در دفاع از اسرائیل بود. ولی اکنون که این حمایت حتی با نقض بدیهی‌ترین اصول و ارزش‌های ادعایی غرب همراه شده چه باید گفت؟ تردیدی نیست که هر کنش و سیاستی دیر یا زود با واکنشی مناسبِ خود مواجه خواهد شد. جوانان و کودکانی که تجربه وضعیت کنونی را دارند در ادامه چه رفتاری و چه شیوه سیاسی‌ای را پیش خواهند گرفت؟

مشکل اصلی غرب، حمایت از اسرائیل و پذیرش ضمنی این جنایت است که خود را در برابر بدترین اقدامات خلع سلاح و خلع منطق نموده است. آنان با چه رویی خواهند توانست که در آینده، حتی بدترین اقدامات علیه خود را با عناوینی چون تروریسم، و جنایت محکوم و با آنها از منظر اخلاقی مقابله کنند؟ حتی در دفاع از دموکراسی هم دچار لکنت زبانی خواهند شد. این چه نوع دموکراسی‌ای است که می‌تواند انجام جنایت علیه دیگران را به‌عنوان سیاست رسمی خود اجرایی کند؟