آیا ماهیها شادند؟

تاملی بر کنش اصلاح طلبانه و مشارکت در امر انتخابات

سروش اکبرزاده__در ابتدای ” کتاب تردید ” آمده است:یک روز “چوانگ تزو” همراه دوستش “هوئی تزو” بر فراز پل زیبای رودخانه ی هائو گردش میکردند، چوانگ گفت : ببین ماهی ها ‌چقدر قشنگ از آب بیرون می جهند ، این نشانه شادی آنهاست. هوئی گفت : تو که ماهی نیستی، چگونه میتوانی از شادی آنها […]

سروش اکبرزاده__در ابتدای ” کتاب تردید ” آمده است:یک روز “چوانگ تزو” همراه دوستش “هوئی تزو” بر فراز پل زیبای رودخانه ی هائو گردش میکردند، چوانگ گفت : ببین ماهی ها ‌چقدر قشنگ از آب بیرون می جهند ، این نشانه شادی آنهاست.
هوئی گفت : تو که ماهی نیستی، چگونه میتوانی از شادی آنها خبر داشته باشی؟…
چوانگ گفت: من از شادی ماهی ها به خاطر شادی خودم باخبرم ( شادی دیدن آنها از فراز پل هائو )
… به این حکایت قدیمی چینی که زمانش به حدود سیصد سال پیش از میلاد مسیح باز میگردد، یک هزار سال بعد در شعری از ” پوچی یو ” چنین اشاره شده است:
” بحث چوانگ و هوئی بر فراز پل هائو بی حاصل بود.
فکر آدمی از ذهن دیگر جانداران باخبر نیست.
ماهی خواری در پی صید ماهیان است، ماهی ها می جهند، نه از سر شادی، بل به نشانه خطر!
…چیزها چنان که می نمایند نیستند.
اما چه کسی میداند؟ ”
○ نکته نخست: در اینجا فرض بر این است که تا پیش از “واقعه مهسا” بخش عمده جامعه را میتوانستیم قشر یا اقشار خاکستری قلمداد کنیم که هماره خواهان یک زندگی معمولی و حداقلی با آزادیهای نسبی بودند.
اینان در موسم انتخابات به اقتضاء خرد میان خوب و بد و یا بد و بدتر بسراغ گزینه ای می رفتند که به ثواب نزدیکتر بود و لذا رای این بخش از جامعه در اکثر انتخابات همسو با جبهه و جریان اصلاحات به صندوق ریخته میشد.
البته چنانچه به تکرار گفته شده و مورد تحلیل قرار گرفته این آراء خاکستری حتی در دوم خرداد ۷۶ هم ایجابی نبوده است.
به اعتقاد اینجانب به نظر میرسد پس از وقایع ۱۴۰۱ به مرور جامعه پلاریزه شده و هم اینک ما فاقد آن قشر خاکستری هستیم که جنبش اصلاح طلبی میتوانست آنها را به صحنه آورد. در نتیجه تمام بدنه و کادر جریان اصلاحات نیز اگر بصورت تمام قد وارد صحنه انتخابات چهاردهمین دوره ریاست جمهوری شوند( چنانچه وارد شده اند ) بعید میتوان احتمالی برای پیروزی آنان در نظر آورد.
○ دو : در صورت صحت فرض نخست و پذیرش پلاریزاسیون اجتماعی و عمیقتر شدن شکاف میان حاکمیت و مردم، مقدم بر این سئوال که:
” به چه کسی میبایست رای داد؟ ”
این سئوال مطرح است که آیا مشارکت در امر انتخابات به معنای فاصله گرفتن از مردم و آن قشر خاکستری نخواهد بود که تاکنون همراه ما بوده اما امروز تیره شده اند و سئوالات جدی نسبت به مسئله حضور در پای صندوفهای رای دارند؟
اگر باور عمومی این باشد که بدون اصلاحات ساختاری در نظام حکمرانی و تغییر در قانون اساسی ( چنانچه این اتفاق یک نوبت در سال ۱۳۶۸ رخ داد ) مشارکت در انتخابات فائده ای ندارد، در آن هنگام هدف و استراتژی ما اصلاح طلبان چه باید باشد؟
آیا چنین میپنداریم که هر گاه عده ای انگشت شمار در پایتخت دور هم جمع شوند و بدون وجود پیش شرطهای لازم بخواهند ورود به عرصه انتخابات را تئوریزه کنند، میتوانند قشر خاکستری را بدنبال خود به حرکت درآورند؟
اگر چنین است چرا در انتخابات ریاست جمهوری گذشته مردم در کنارشان نایستادند و با آنان ” زیر میز نزدنند ؟ ”
( به جای تعبیر بی معنای “زیر میز زدن” بخوانید: به هر قیمتی و تحت هر شرایطی مشارکت نکردند )
و یا در انتخابات دوره پیشین مجلس برای “روزنه گشائی” حضور نیافتند؟
… چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید:
بله، هر نظری را بپذیریم چه مشارکت و چه عدم مشارکت، برای هر دو سوی ماجرا میتوان هزاران دلیل اقامه نمود، اما آیا مردم خود را ملزم میدانند که همواره به نسخه هائی که ما نوشته ایم و مینویسیم عمل کنند؟
○سه : میان اصلاح طلبی در مقام ثبوت و اثبات ( تعریف و تحقق ) باید فرق بگذاریم.
اصلاحطلبی در مقام تعریف همواره قابل دفاع است و ما راهی بجز اصلاحات نداریم چرا که هر راه دیگری مستلزم هزینه های فراوان و در نتیجه کژراهه و بی راهه است.
اما آیا کنش اصلاحی فقط و فقط منحصر به مشارکت در بدست آوردن قدرت سیاسی است؟
چرا بسراغ شقوق دیگری از کنش اصلاح طلبانه نمیرویم که با آگاهی بخشی در قاعده هرم و تشکیل احزاب فراگیر و سندیکاها و فعالیتهای فرهنگی و… در بستر جامعه قابل تحقق است و از مسیر مردم میگذرد؟
ما انجام اصلاحات را از طریق مشارکت در قدرت سیاسی بارها آزموده و دریافته ایم که چندان اثر بخش نیست چرا که بقول عزیزی : نهادهای انتصابی میخواهند رئیس جمهور را در حد یک تدارکاتچی تنزل مقام دهند! اینجاست که مردم میان اصلاحات در مقام تعریف و اصلاح طلبان در مقام تحقق فرق میگذارند و علیرغم اعتقاد به اصلاحات، اعتمادشان از اصلاح طلبان سلب میشود و اینچنین است که ما ( اصلاح طلبان ) نیز همچون اصولگرایان از سوی آنان به یک چوب رانده میشویم !

…اگر در جامعه این ذهنیت ایجاد شود که ما هم از هر فرصتی استفاده میکنیم تا جایگاههای مدیریتی پر درآمد و هیئت های مدیره شرکتهای دولتی و سایر پستها و مشاغل پر امتیاز را اشغال کنیم و در انتهای دوره هم بگوئیم که کاره ای نبودیم و “میدان” بر دیپلماسی غلبه نمود و یا…. آیا مردم حق نخواهند داشت که از ما نیز چون اصولگرایان اعراض کنند؟
براستی آیا مطالبات ما با مردم یکیست؟
○چهار : با توجه به نکات پیش گفته به نظر میرسد که دو گانه پیش روی ما
” انقلاب یا اصلاح ” نیست تا در ترجیح یکی بر دیگری قلمفرسائی شود زیرا روشنفکران امروزی برخلاف روشنفکران دهه های چهل و پنجاه بر معایب تقابل جبهه ای و انقلابها واقف گشته اند و به قول جناب ( آنتونیو ) گرامشی به تقابل موضعی روی آورده اند و کنشگری مرزی را توصیه میکنند.
اما اشتباهمان اینست که اصلاحات را با شرکت در انتخابات مساوی فرض میگیریم و هر گونه مخالفتی با این فرضیه را توصیه به انقلاب تلقی میکنیم، در حالیکه اقسام فراوان و متصور دیگری از کنشگری مرزی وجود دارند که کمتر به آنها پرداخته ایم.
آری اینک دو گانه اصلی چنانچه گفته شد، انقلاب یا اصلاح نیست، بلکه ” مشارکت یا مردم ” است.
باید همراه و در کنار مردمی باشیم که به اصلاحات اعتقاد دارند، اما بدنبال تکرار راههای آزموده نیستند و اقسام دیگری از کنش اصلاحی را دنبال میکنند…
یک مثال : جنبش مهسا هم دارای مولفه های اصلاح طلبانه بود و هم در برخی موارد مواضع انقلابی را دنبال میکرد، آیا بهتر نبود جنبش اصلاح طلبی با توجه به تجربیات ارزشمند خود و نیز دارا بودن تئوریسینهای تراز اول و کادرهای ارزشمند ، با تقویت اِلِمانهای اصلاح طلبی در جنبش مهسا هم مانع بروز تقابلهای سهمگین در کف خیابانها میگردید و هم صفوف خود را در کنار مردم تعریف مینمود؟
در اینجا باز هم باید ترجیع بند سخنانم را تکرار کنم:
آیا اصلاح طلبی فقط و فقط از طریق سکانداری ریاست جمهوری و مشارکت اصلاح طلبان در آنچه را که ” کیک قدرت ” مینامند قابل تحقق است؟
آیا تزریق دوز بیشتری از اصلاحات به “جنبش مهسا ” و در نتیجه جلوگیری از تقابلهای خیابانی و خونریزیهائی که دلهای بسیاری را تا ابد داغدار نمود( البته در حد توان اصلاح طلبان ) ارزشش بیش از تصدی سکان ریاست جمهوری نبود؟
آیا برخی از رهبران اصلاحات که در این دوره پر هیایو دامن خود را بر چیدند تا به موقعیتهای حداقلی آنان آسیبی نرسد، به اندازه بانیان این اوضاع و احوال مقصر نیستند؟

بگذریم!… هم اکنون انتظارمان چیست؟
آیا انتظار اینست که مردم همه چیز را فراموش کنند و همچون سالهای ۷۶، ۸۰، ۹۲ و ۹۶ از ما و کاندیدای ما با سوت و کف استقبال کنند.
… باید به دنبال
” حضور مردم در صحنه ” باشیم و نه ” ظهورشان در صحنه! ”
ظهور در صحنه بر پیروی احساسی و پوپولیستی استوار است و حضور در صحنه آگاهی نسبی میطلبد.
○ پنج : پیش از انتخابات ۱۴۰۰، حاکمیت در موسم انتخابات ریاست جمهوری عموما بگونه ای عمل کرده که هم رضایت دو جناح حاصل شده است و هم به تبع حضور اصلاح طلبان، مردم به نفع ایشان وارد صحنه شده اند، اما پس از واقعه مهسا به نظر میرسد قشر خاکستری پیش از اصلاح طلبان تصمیم خود را گرفته است…
پیش از این در بیشتر صحنه های انتخاباتی هم حاکمیت، هم دو جناح سیاسی و هم مردم بطور نسبی احساس رضایت داشتند و به تعبیر مولانا در یکی از قصه هایش:
با یک درهم خواسته های هر چهار گروه تامین میگردید و انتخابات ریاست جمهوری آن یک درهمی بود که هم حاکمیت و نظام از آن منتفع میگشت، هم جناحهای سیاسی با یکدیگر به رقابت جدی میپرداختند و هم مردم با مشارکت خود و ترجیح یکی بر دیگری میان خوب و بد و یا بد و بدتر گزینش میکردند و آرزوی جملگی( البته به طور نسبی ) برآورده میشد :
“پس بگفتی او که من زین یک دّرّم
آرزوی جمله تان را میخرم”

در آن هنگام اصلاح طلبان به قشر خاکستری وعده میدادند :

” پس شما خاموش باشید! انصتوا
تا زبانتان من شوم در گفتگو ”

اما همانگونه که اشاره شد هم اکنون شرایط متفاوت است و مردم، خاصه پس از واقعه مهسا ، اصلاح طلبان را زبان خود نمیدانند در نتیجه بیم آن میرود که اصلاح طلبان اگر با همه تئوری پردازیها و فعالیتهای عملی خود موفق نشوند برای همیشه سرمایه اجتماعیشان را از دست دهند مگر آنکه در آینده به تغییرات اساسی در اهداف و استراتژیها روی آورند.
○ در انتها باید دوباره به آن تردید نخست باز گردیم ( اما این بار نه از فراز پل زیبای “رودخانه هائو”، بلکه از جایگاه عزیزانی چون صبا آذر پیک، یاشار سلطانی، صادق زیبا کلام و… که برای اصلاحات هزینه پرداخته اند) و سئوال کنیم :
آیا ماهیها ( مردم ) شادند یا ما ( اصلاح طلبان ) بخاطر شادی خود آنها را شاد میپنداریم؟