برای خانم پروین اعتصامی، بزرگ بانوی وارسته،فرهیخته و پیشرو ایران زمین؛

پروین اعتصامی،بزرگ بانویی که درد فقر و نداری و همچنین جهل عامه ی مردم، او را آرام نمی گذاشت

علی کریمی پاشاکی_ روزنامه نگار__در دبستان بابت کوزه اي که شکست بارها گريستم، شب که قرار بود صبح، آن کودک و کوزه را در کلاس بخوانم، احساس مي کردم داخل آب انبار قديمي، شب تاريک با آن پله هاي عريض و طويل و خوفناک چگونه کوزه سنگين پر آب را بالا بکشم. با آن انگشتان ظريف و […]

علی کریمی پاشاکی_ روزنامه نگار__در دبستان بابت کوزه اي که شکست بارها گريستم، شب که قرار بود صبح، آن کودک و کوزه را در کلاس بخوانم، احساس مي کردم داخل آب انبار قديمي، شب تاريک با آن پله هاي عريض و طويل و خوفناک چگونه کوزه سنگين پر آب را بالا بکشم. با آن انگشتان ظريف و کوچک سرد و و همي که در فضاي پرتلاطم برکه سياه به سراغم آمده بود. و اگر مي شکست چه مي شد؟
يادم آمد که:
«کودکي کوزه اي شکست و گريست
که مرا پاي خانه رفتن نيست
چه کنم اوستاد اگر پرسد
کوزه از آن اوست از من نيست…»

سالهاي کودکي در ميانه ی اوراق کتاب فارسي قدیم آن خاطره بارها در ذهنم تداعي مي شد بارها کوزه مي شکست و من بارها گريه
مي کردم.

اما وقتي سير به پياز طعنه مي زد که تو مسکين چقدر بدبويي، خنده هاي بچه گانه را چاشني کلمات مي کردم که قرار بود حفظ کنم و در کلاس بخوانم.

يادم بود که بوي تن بچه هاي کلاس که ماهي يک بار حمام عمومي مي رفتند مثل بوي سير بود و ما عادت داشتيم آن بوها را حس کنيم و عکس العملي نشان ندهيم.

وقتي از درخت های باغ بالا رفتم تا داخل لانه های پرندگان  را نگاه کنم پيراهنم جر خورد و پاره شد. روانه خانه شدم. مادر آن عزيز بي نظير سوزن و نخي آورد تا چاک پيراهنم را بدوزد. روز بعد با آن پيراهن به کلاس رفتم. درس ما روخواني شعري بود که مادر و نخ و سوزن را يادآور بود:

«در دست بانويي به نخي گفت سوزني
کاي هرزه گرد بي سر و بي پا چه مي کني
ما مي رويم تا که بدوزيم پاره اي
هر جا که مي رسيم تو با ما چه مي کني…»

آن سالهاي دوران کودکي و ياران دبستاني به سر آمد، در دبيرستان، کودکي و کوزه اي نبود و گريه اي هم از پس آن بدان سبب نيامد.
اما  خانم پروين اعتصامی ما را رها نکرد. کبوتري سحر اندر هواي پروازي/ به بام لانه بياراست پر ولي نپريد.

آري دانش آموز دبيرستاني را با کبوترها سر و سري بود، نوجوانان در آن سن پرندگان را از آن رو دوست مي داشتند که در اختيارشان باشد.

پروين اعتصامی بزرگ ،آن کبوتر زخم خورده را با زاغ تيمار مي کرد تا همدلي و ياري را بيانگر باشد و اينکه يکي سياه است و ديگري سفيد، سفيد را بر سياه امتيازي نباشد.

ما از آن شعر دو درس گرفتيم. گسستن رشته هاي اميد با سنگي و تيمار کردن زاغي که از آن جنس نبود تا درک کنيم که ياري طلبيدن از بيگانگان هم گاهي اميدبخش است و خوانديم که به زاغ گفت:
که چه نسبت سفيد را به سياه
تو را به ياري بيگانگان چه کس طلبيد
بگفت، نيت ما اتفاق و يکرنگي است
تفاوتي نکند خدمت سياه و سفيد…»

آن سالهاي کلاس و مدرسه و…هم به سر آمدند اما پروين را در دامني گل استادان ادبيات دانشگاه  هم ديديم که چگونه به نقد عملکرد حاکمان ستمگر برخاسته بود و ما پاسخ خود را از آن زن آزاده دريافتيم که درخشش مرواريدهاي حکومتی در کجاست.

«روزي گذشت پادشهي از گذرگهي
فرياد شوق بر سر هر کوي و بام خاست
پرسيد ز آن ميانه يکي کودکي يتيم
کاين تابناک چيست که بر فرق پادشاست
آن يک جواب داد چه دانيم ما که چيست
پيداست آنقدر که متاعي گرانبهاست
نزديک رفت پيرزني گوژپشت و گفت
اين اشک ديده من و خون دل شماست
ما را به رخت و چوب شباني فريفته است
اين گرگ سالهاست که با گله آشناست
آن پارسا که ده خرد و ملک رهزن است
آن پادشه که مال رعيت خورد گداست
بر قطره سرشک يتيمان نظاره کن
تا بنگري که روشني گوهر از کجاست
پروين! به کجروان، سخن از راستي چه سود
کو آنچنان کسي که نرنجد ز حرف راست

آري پروين اعتصامی براي دانشگاهيان هم پيام داشت. پيام شجاعت و جسارت براي ظلم ستيزي، پيام روشن و شفاف عليه ستمگري و آشنایی با حقوق شهروندی و…

پروين استاد تمثيل هاي روان و درخور فهم کودکان، نوجوانان و دانشگاهيان و اهل ادب و هنر است. زني بزرگ،وارسته ،فرهیخته و نوعدوست که انقطاع فرهنگي ما، او را به فراموشي برده و ديوان پرگوهر و با حکمتش در کتابخانه ها خاک مي خورد و کمتر دانش آموز و دانشجويي اين روزها شعري از او در خاطر و خاطره دارد.
پروين  اعتصامی توانست ما را با خود به داخل خانه، باغ، خيابان، مدرسه و فضاهاي سياسي و اقتصادي و اجتماعی ببرد و عليرغم آنکه خود چندان طعم فقر نچشيد و در خانواده ي با اسم و رسمي به دنيا آمد و زندگي کرد. اما درد فقر و نداری مردم داشت.
درد جهل عامه او را آرام نمي گذاشت. درد عشق به ايراني که وطنش بود و درد هجري که از دوري با آنچه مي خواست داشت و درد قرابتي که با آنچه نمي خواست.

يادش گرامي و جاودانه باد